محل تبلیغات شما

من چیستم؟



ارائه ای که در ذیل موضوع کلاستوسعه صورت گرفت، به این پرسش پرداخت که ارتباط فرهنگ و توسعه از چه منظر و براساس چه شیوه است؟ اصولاً کدامیک بر دیگری تقدم دارد؟ آیا توسعه بر عوامل فرهنگیتاثیر می‌گذارد (فرهنگ توسعه یافته) یا آنکه فرهنگ باعث توسعه یا عدم آن می شود؟ ضمناینکه پرداختن به این سوالات در فرصت کوتاه یک ارائه ی چند دقیقه ای امکانپذیرنیست، اصولاً نیز کار بیهوده ای از دست یافتن پرسش تقدم مرغ و تخم مرغ را تداعی میکند. در واقع آنچه اهمیت بیشتری نسبت فلسفیدن در این حوزه دارد، درک چگونگی روندهاو تلاش برای تاثیرگذاری بر آنها است.

لذا ارائه را به بررسی موردی ترتبدیل کردم. بررسی عوامل شخصیتی و فرهنگ فردی و ربط آن به توسعه. علاوه بر اینشواهد (فکت های) مورد نظر نیز محدود شد. در چنین تحلیل هایی رجوع به فرهنگ عامه ونکته یابی های پرجزئیات از آن روشی است که بسیار مورد استفاده قرار گرفته است.پژوهشگری با بررسی ضرب المثل ها به واکاوی انقلاب مصر می پردازد و دیگری ادبیاتفرانسه را در قرن 19 بررسی می نماید. تحقیقات اینچنینی نمایی نزدیک از فرهنگ موردبحث به ما نشان می دهد.

با توجه به تمام آنچه گفته شد،آثار مهران مدیری کارگردان طنزپرداز در مرکز توجه قرار داده شد. سوال اصلی که موردبررسی قرار گرفت این بود که چه اخلاقیاتی و تحت چه شرایطی به ساخت شخصیت توسعه‌خواهمی انجامد؟ تلاش این بود که از سطح کلیات فراتر رفته و صرفاً مادی‌گرایی و ترقی‌خواهیبه عنوان ارزش های شخصیت توسعه‌خواه نشان داده نشود. فرضیه این بود که این ارزش هااگر شرط لازم باشند اما مطمئناً شرط کافی نیستند. برای نمایان کردن این موضوع لازمبود تا فرهنگ عامه را بررسی و افرادی را نشان داد که شرط لازم را دارند ولی به هردلیلی آن چیزی نیستند که از شخصیت توسعه‌خواه می طلبیم. از همین رو بود که مهرانمدیری برگزیده شد. نکته خاص این شخص و آثار نمایشی وی، پرداختن به همین تناقض است.

از کوچکترین کارهای مهران مدیری تابزرگترین و طولانی‌ترین آثارش همه به جنبه‌ای از این تناقض می پردازد. مثلاً افرادتازه‌به‌دوران‌رسیده در لباس های مختلف از مجریان و دست اندرکاران شبکه هایماهواره ای تا پزشکان به نمایش در می آیند. تمام این شخصیت ها یک ویژگی مشترکدارند و آن اینکه بر خلاف ظاهر شیک و آبرومندشان، به طرز خنده آور و بعضاًمشمئزکننده ای کهنه و نالایقند. مهران مدیری راه های میان بر ترقی را به نمایش درمی آورد. افراد ترقی خواه در جامعه ی رانتی با ثروت های نفتی و. با تمام مادیگرایی شان نه تنها کمکی به توسعه نمی کنند، بلکه در مواقعی سد راه آن نیز می‌شوند.

برای مشاهده ی فکت های نمایشی تلاششد تا سکانس هایی از آثار این فیلمساز ارائه گردد. لیکن فارغ از اینکه چه اندازهزمان اجازه چنین کاری را می داد، تحصیل حاصل می نمود؛ چراکه به سختی می توان شخصیرا در این کشور یافت که با خواندن این متن، شواهد مورد اشاره بطور واضح در ذهنشتداعی نشود.


وبلاگ شده برام تسکین روح. آدم وقتی از چیزی ناراحته و بهمرز استیصال و فروپاشی میرسه، یک راه حلی درونی پیدا میکنه. ممکنه با خودش حرفبزنه و یا اینکه هر کار دیگه ای بکنه. این سیستم با خود حرف زدن خیلی جالبه.درباره من این حرف ها از زبان وبلاگ زده میشه. در واقع مهم نیست که این حرف ها رودر این آدرس اینترنتی منتشر کنم، بلکه در همون زمانی که دارن تو ذهنم ساخته میشن،برای اینجا ساخته میشن. یعنی ممکنه قبل از انتشار اینچنینی محو بشن ولی شیوهبیانشون در هر حال اینطوریه.

مردادماه با دختری آشنا شدم به اسم لیلا. برنامه دوستیعاطفی نداشتیم و علت آشنایی از اول بسم الله حول ازدواج بود. برا همین نوع شناختمتکی بر شناخت همسر بود. از همون موقه یه ایراد میشد گرفت که آدم چطور خودش روجلوی همسر بالقوش نمایش میده و چه بسا با خود واقعیش خیلی متفاوت باشه. به هر حالعلی رغم این ایراد، دو نفر آدم تحصیلکرده و اصطلاحاً از آب و گل درومده باید بدوننچی میخوان و فرق داره با دوتا جوون 20 ساله هورمون زده.

الان که بهمن ماه هستیم تا مرز ازدواج نزدیک شدیم.خواستگاری به صورت سنتی انجام شد. فاصله دو شهرستان طی شد. آزمایش هم گرفتیم. قراربر این بود که یک روز از 22 تا 25 بهمن مراسم نامزدی برگزار بشه و 16 اسفند(سالگرد تولد خودم) عقد کنیم.سر خیلی مسائلی که ممکن بود اختلاف انگیز بشه بهتفاهم رسیدیم.

البته این رابطه خراب شده و اصلاً نمیخوام دوباره بازسازیشکنم. تمام خرابی رابطه هم درباره دخالت دیگرانی بود که از ترس تاثیرگذاریشونبیشترین تاثیر رو گذاشتن. خواهرم هدا تمام تلاشش رو کرد و البته موفق نمیشد. ولیلجاجت از یک طرف به طرف مقابل سرایت میکنه. تمام چیزهایی که سرشون به تفاهم رسیدهبودیم تو حاشیه رفت و لیلا هم لجاجت کرد. در واقع رابطه به نوعی بیش از حد خالهزنکی شد. اینقدری که اصلاً دوست ندارم جوانبش رو به یاد بیارم. همینقدر بدونید که "چرا خواهرت اینطور گفت؟" بارها و بارها گفته شد. رابطهای که با این حرفا آسیب ببینه، رابطه ی دو انسان بالغ نیست و همون بهتر که تمومبشه.

ولی فضای خونه خیلی برام بد شده. خودم، دو خواهرم و پدرچهار نفریم که تو خونه ایم. 7 پرنده هم اونجان که در مجموع فضایی به اندازه بیشتراز 7 آدم رو خراب میکنن. در واقع میشه گفت 11 نفریم. حس تعلق به خونه تو خواهرامدیده نمیشه. تو جزئیات وارد نمیشم ولی واقعا هیچ فرقی با یک خونه مجردی 11 نفرهنداریم. برای همین برنامه های خاصی دارم. به هر حال دیر یا زود باید ازین خونهرفت.

75 میلیون به مستاجر خونه خودم بدهکارم و 55 میلیون از 80میلیون رهن منزلی که توش نشستیم رو خودم گذاشتم. یک تیر قرارداد هر دو خونه تموممیشه و 55 میلیون رو برمیدارم به همراه 20 میلیون که تهیش برام خیلی سخت نیست میرمتو منزل خودم. حداقل 15 میلیون دیگه هم دارم و تلویزیون، یخچال و بقیشم کم کم تهیهمیکنم. سخته ولی میتونم. من سختی های بزرگتر از این رو از سر گذروندم. دیشب به هاله (خواهرم) گفتم. ساعت 3 شب با صدای گریه هاش بیدار شدم. بغض آلودترین گریه ای که این چند وقته دیدم. به هر حال چیزی نمونده که منو نگه داره و قبلاً هم بهشون گفته بودم که صبرم تموم شده.

(ویرایش بعد از انتشار اولیه: احتمالا تا اون موقع منصرف بشم از این کار)

خواهرا و پدر قطعاً به مشکل میخورن. این دیگه موضوع مننیست. چند سالی بهشون کمک کردم. جواب کمک هام چیزی نگرفتم. میخوام تنهای تنهایتنها بشم. کمکی که لیلا بهم کرد این بود که بهم نشون داد چقدر تنهام. تو روندآشنایی نه تنها کمکی بهم نشد، بلکه سنگ‌اندازی هم شد. جایی که کمک کردن هزینه مادینداشت، دریغ شد. عمو و دایی تنهام گذاشتن و حالا دیگه با کسی رودروایسی ندارم. قبلاز این خجالت و شرمی بود ولی الان دیگه حس میکنم هیچ تعلق خاطری ندارم. میخوام ازتمام روابط عاطفیم دست بکشم. ای کاش آدرسی بود که پیدام هم نکنن ولی بعید هممیدونم کسی دنبالم بیاد. میخوام یه زندگی مجردی کامل رو بسازم. آزاد آزاد.

لینک این مطلب رو برای لیلا هم می فرستم. احتمالاً بیاد وبخونه. هیچ راهی برای بازسازی رابطه باقی نذاشته. واقعاً حس میکنم بازی خوردم و درصورت ادامه رابطه، در آینده هم از این اختلافات چیپ و بی ارزش نتونه پرهیز کنه.البته قضاوت منصفانه میگه در این مدت خوب در کنارم بود و در این آخر کار هم شالگردن زیبایی رو که برام بافت، به عنوان یادگاری باارزش نگه میدارم. به هر حال نمیشهیه رابطه رو با قسم و آیه نگه داشت. اگر اعتماد و همدلی وجود نداشته باشه، نفسرابطه عاطفی اشتباهه.


امروز روز جالبی برام بوده. این اتفاق از دیشب قبل از خوابرخ داد. اینقدر اعصابم بهم ریخته بود که تو یه لحظه به خودم گفتم کاش کرونا بیاد ومبتلا بشم. حداقلش این بود که ابتلا یا عدم ابتلا برام علی السویه شد. کرونا گرفتنیا نگرفتن؟؛ مساله این است. نمی دونم چرا ولی آرامش تو زندگیم شکل نگرفته.

امروز داشتم با حمید دارمی یکی از راننده های شرکت که مدتیهباهاش صمیمی شدم، حرف میزدم. بحث به سیستم دفع بدن کشید. این حرف رو گفتم که دفعبدنم در مقاطع خاص مشکلاتی داره. نشستیم و احتمالات مختلف رو بررسی کردیم. درنهایت به نتیجه جالبی رسیدم که این مشکل از ضعف اعصابه. پیام های عصبی مرکزی بدنممشکلاتی داره.

چند مدتی هست که دندون قروچه زمان خوابم تبدیل به مسالهشده. وقتی در روابط عاطفی میرم و فرد معطوف اذیتم میکنه، این دندون قروچه شدت پیدامیکنه. احتمالا واکنش های بدنی دیگه ام در حال رخ دادن باشه که ازشون خبر ندارم.سیستم دفع کشف جدیدی درباره خودمه.

این مشکل در اتفاقات بیرونی نیست. این اتفاقاتی که تو اینمدت برا من رخ داده، برا هر شخص دیگه ای هم شاید و احتمالا حتما رخ داده و میده.اتفاقات اخیر اینقدر بزرگ نیست که آدم رو اینطور از پا بندازه. مشکل در ضعف درونمنه. چرا باید اینقدر ضعیف باشم که اینطور بدنم در مقابل کوچیک ترین ناملایماتی ازپا بیفته. این مشکل اونقدر من رو داغون کرده که از زندگی سیر شدم. برای شروع هررابطه عاطفی مردد بودم. ولی الان فهمیدم اوضاع از چه قراره. برنامه درمان هدفمندرو شروع میکنم. یه سری دمنوش باید تهیه کنه و. . البته اگر کرونا قبلش منو از پادرنیاره.


خواب دیشب با تم علمی تخیلی و چاشنی فلسفه بود.

چیزی تحت عنوان خواب مجازی درش خلق شده بود. به خواب میرفتی ولی گذر زمان چندانی وجود نداشت. در زمان کمتری به خواب رفته و بیدار میشدی.این خواب زمان کمتری از واقعیت رو اشغال نمی کرد. به همین مثلا 8 ساعت خوابیدهبودی و 8 ساعت رویا دیده بودی، اما در بیرون از خواب مثلا 2 ساعت گذشته بود.

تو خواب دیدم که چنین مدل خوابی پدید اومده. خواب دیدن همدرش موجوده. خودم وارد این خواب مجازی شدم. وضعیتی که ایستادی یا نشستی و همزمانبا بیداری، خواب رو هم تجربه میکنی. همینطور که استراحت میکنی، داری کارهای روزمرترو هم انجام میدی و در عین حال خواب هم می بینی. اونم چه خواب های عمیقی.

نمی دونم خوابی که در خواب مجازی دیدم، به چه دلیل اینقدرعمیق بود. شاید به این دلیل که خواب در خواب بوده اینطور حس کردم. ولی نه. یادمهکه تمام تلاشم بر ادامه اون فضای خواب عمیق بود. داستان زندگی در اون خواب خیلیبهتر و هیجان انگیزتر بود. برا همین از وضعیت موازی زندگی که ایجاد شده بود بیشترلذت می بردم. همزمان با خواب دیدن در دنیای زیرین با یک نفر که فکر کنم متخصص اینموضوع بود حرف میزدم و اون یه سری از این توضیحات رو داد. گویا یک اختراع بزرگ بودکه سال ها هم در حال استفاده بود. از واقعیت مجازی رسیده بودیم به خواب مجازی.

جریان حوادث در دو دنیای همزمان رخ میداد. من خواب و من خوابدر خواب. دنیای سوم خودم بودم که روی رختخوابم دراز کشیده بودم. این دنیای سوم روفعلا فاکتور بگیرید. دنیای دوگانه زیرین در نظر بگیرید. چطور میشد که همزمان در دوعالم بودم. الان هم برام تصورش سخته. همزمان با صحبت کردن با اون متخصص درباره اینپدیده، وقایعی پر از هیجان و پرحادثه در حال وقوع باشه. تنها درک موضوع تواناییمغزی شگفت انگیزی میخواد.

فکر می کنم مغزم تو این مدت آسیب دیده باشه. از خیلی قبلترچنین ظنی به خودم داشتم. اینکه اصلا در کودکی این اتفاق برام افتاده باشه. ضربه بهسر تو واقع زندگیم هست و تو یه دوره ای سردردهای زیادی هم داشتم. ممکنه ذهنم اینویژگی دوزیستی در خواب رو بصورت انفجارگونه در خودش داشته باشه. این هم یک معمایذهنی جدید.


اوضاع کرونا تو خونمون داره بحرانی میشه.

چند هفته است که هاله میگه ممکنه کرونا داشته باشم. علائمکرونا اینقدر دوام نداره. ضمن اینکه با توجه به اینکه کمتر از همه از خونه خارجمیشه و بیشتر از همه مون رعایت می کنه، هم احتمال ابتلاش پایینه و هم اینکه درصورت ابتلا از من یا هدا گرفته که بیشتر میریم بیرون. در غیر این صورت هم احتمالاینکه خودش گرفته باشه و به ما انتقال نداده باشه، محاله.

از این نظر کرونا نباید گرفته باشه، ولی هر چند روز شروعمیکنه سرفه کردن. اول صبح یه چند دقیقه ای سرفه میکنه. من هم در طول روز سرفه هایخفیفی دارم. سرفه های من که طبیعین و قبلا هم چنین مختصر سرفه‌ای داشتم. موضوع تااینجای کار هیچ جای نگرانی نداشت. هاله به شدت جوگیره و هر چیزی که بشنوه، نشونمیده.

دیشب پدرم شروع کرد به سرفه کردن. چند سالی هست که ندیدم سرفهکنه. دیشب نتونستم درست بخوابم. نگرانی شدت گرفته. با توجه به اینکه بطور عادی بیمارهست، واقعاً نگران کننده است. احتمال اینکه ویروس تو بدن من و هاله ضعیف بوده باشهو حالا به پدر رسیده باشه، واقعاً وجود داره. صبح بیدار شدم که برم سر کار، رفتمتو اتاق لباس هامو عوض کردم و وقتی داشتم از خونه خارج میشدم، بازم شرو کرد سرفهکردن. شبح کرونا بر سرمون سایه انداخته. اوضاع بالاخره خوفناک شد. خیلی مراقبتکردیم ولی معلوم نیست چی میخواد بشه.

اصلاحیه (دو روز بعد مطلب): نه. مثل اینکه سرفه های پدر هم یه حساسیت ساده بوده و دیگه اثری ازشون ندیدیم.


چند شبی هستکه خواب های عجیب می بینم. دنیای بهم ریخته ای شده.

چند شب پیش تویه جلسه خیلی مهم بودم. شب بعد خواب دیدم یه زن به دفتر کارم اومده تا دربارهبرادرم امین سوال کنه. صورتی گندمگون با تیپی چادری و لهجه دزفولی. حول و حوش 35تا 38 سال میزد. پرسید که آیا می تونم به حرف امین اطمینان کنم؟ در ادامه گفت کهاینقدر باید مطمئن باشه که از همسرم طلاق بگیرم. میخواست طلاق بگیره تا زن امینبشه. یادم نیست که صحبتی از بچه هم کرد یا نه.

بهش گفتم خانمبرو زندگیتو بکن. چکاریه خودت رو ببری تو چنین وضعیتی. اونم در حال تردید. شکتدرسته. همین که شک کردی یعنی داری کار اشتباهی میکنی. خلاصه خواب عجیبی بود.

دیشب اما خوابروانی دیدم. تو خواب همه داشتن سرم داد می کشیدن. خواب پرتنشی بود.

احتمالا ایناصرفا بخشی از خواب هاییه که می بینم و یادم میمونه. حس می کنم تو این چند روزه خیلیتو خواب وول میخورم. این موضوع به حدیه که چند روز پیش احساس یه دردی تو ناحیهبیرونی سرم داشتم. گویی که پشت سرم به جایی برخورد کرده بود. واقعیت غم انگیزیه کهاسترس های زندگیم اینطور به خواب‌هام سرازیر میشه. واقعا احساس عجز و ناتوانیمیکنم. ته نامردیه که تو خواب بهم حمله ور میشن. تو بیداری و آگاهی مسلط بر نفسمهستم و جلوی بدی ها تسلیم نمیشم. در بدترین حالات هم آرامش دارم ولی تو خواباینطور میشه.


با یه کانالپادکست آشنا شدم به اسم ساگا. کانال خیلی جالبیه و درباره موضوعیه که اصلا فکر نمیکردم بهش علاقمند باشم. موضوع پادکست داستان های اساطیریه. اصلا فکر نمی کردمداستان های اساطیری مثلا درباره اورانوس، کرونوس، زئوس، پرومته، آتنا، هرکول،اودین، رگناروک، ثور، ره‌آ و. در تمدن های یونان و نورس و مصر اینقدر مورد پسندمقرار بگیره. احتمالا بیان خوب گوینده پادکست همراه با انتخاب موسیقی متن مناسب همبی تاثیر نبوده.

داستان هاییبا منطق عجیب و حوادث پیش بینی نشده و جهان بینی شگفت انگیز. اگه بخوام توضیحملموسی ارائه بدم، می تونید چند فیلم هندی تماشا کنید. مخصوصاً نه فیلم هندی هایمعمولی. بلکه از این فیلم هایی که تو گیف ها تو فضای مجازی پخش میشه. یه آدم با یهمشت دنیا رو زیرورو میکنه. از طرفی درک انسانی شده از طبیعت. آرتمیس خدای شکار واطلس که دنیا رو حمل میکنه. موجودات نیمی دوپا و نیمی سگ یا شیر یا پرنده. موجوداتعجیب با چند سر و چند دست و چند پا. چرا یه موجود باید چند پا داشته باشه؟ آیامثلا هشت پا سریع تر میدوه؟ یا اینکه آیا موجودی با 4 سر، عقل بیشتری داره؟ آیانمیشه اون مغز رو تو یک سر جاساز کرد؟

در هر حال اینداستان ها به عنوان داستان جالبن. تو هند الان اینا داستان نیستن. دیروز یه عکسدیدم که پلیس هند کلاه کاسکتی استفاده میکرد با طرح کرونا. به طرز خنده داری اینویروس مهلک رو برای مردم حل میکرد. کلاه کاسکت های کرونایی واقعاً بامزه بودن.شبیه برنامه های عروسکی خردسالان. اسطوره ها داستان های دوران خردسالی بشر بودن.


روابطم رو کهبا دیگران تحلیل میکنم، با کسایی تونستم صمیمی بشم و صمیمی بمونم که واقعاً از یهسطحی خوبترن. خوبی خاصی تو وجود این آدما هست که آدم رو کنارشون نگه میداره. احسانعباسی، مرتضی فضلعلی، علیرضا ، سجاد بهزادی، تا یه حدی مازیار پوراسماعیل،حسین شانکی و چندتای دیگه آدم هایین که حقیقتاً خوبن. گویی که با این آدم ها دوستبودن هنری هم نیست. همه با آدمای خوب خوبن. خود اینا اینقدر خوبن که نمی تونیباهاشون بد باشی.

دیگران چی؟آدم های بد رو میتونم تحمل کنم؟ تجربه میگه تونستم. با مفتضح ترین آدما هم تونستمکنار بیام. از وجودشون لذت نبردم و در کنارشون راحت نبودم، ولی اونا رو به عنوانجزئی از محیط پیرامونم پذیرفتم. همیشه مقایسه شون کردم با کسانی بدتر و بعد خدا روشکر کردم که همین هستن. اینجور آدما هستن. البته اشتباهه که کسی رو بد بدونیم.حداکثر می تونیم بگیم از افراد دیگه بهتر نیستن یا بدترن. از این آدما میشه تجربهاندوخت. آدمی باید سرد و گرم روزگار رو بچشه. هیچی هم اینقدر بد نیست که نشه تحملشکرد. انسان دروغگو، آدم متملق، آدم حسود، آدم قدرنشناس، آدم بدقول و عهدشکن، آدمزورگو و . همه اینا رو میشه تحمل کرد. فقط نحوه تعامل باهاشون رو باید یاد گرفت.مثلاً آدمی که امانتدار خوبی نیست، میتونه دوست صمیمی من هم بشه فقط اینکه چیزی روبهش امانت نسپارم. آدم قدرنشناس هم همینطور فقط نباید کاری رو به امید قدرشناسیشدر آینده براش انجام داد. به قول آدم بدقول تکیه نکرد.

آدما حد وسطخیلی زیادن. کسایی که با قاطعیت نمیشه صفت بدی رو بهشون منتسب کرد ولی خوبی خاصیهم تو وجودشون نمی بینی. ممکنه هم بعضی خوبی ها رو بشه دید ولی عموماً سخته اینارو تو دسته اول گذاشت. اینا تعریف دیگه ای از گروه دومن.

برای صمیمیت وبرای زندگی مشترک باید به دنبال آدمایی از جنس گروه اول گشت. فهم این موضوع بااینکه ساده به نظر میاد سخته. اگر واقعاً ساده بود، تو حرفای بقیه هم می شنیدیمش.ولی آدم های زیادی به خوبی اطرافانشون به عنوان شرطی نه چندان لازم نگاه می کنن.خیلی مواقع هم احساسات مانع ارزیابی اخلاقی صحیح میشه.


چند روز پیش یک روز خاص در زندگی من گذشت. روز 27 شهریور1399 شاید نقطه عطفی در زندگی و شخصیت من بود.

پنجشنبه هفته پیش وقتی از خواب بیدار شدم، راه حلی به ذهنمرسید درباره یکی از مشکلات اساسی زندگیم. گویی الهام بود. الهامی کاملاً فنی وتکنیکال.

مساله ی اعتماد به نفس. فکر می کنم این ضعف اساسی که خودمدر خودم تشخیص دادم، رو به حل باشه. به خاطر سرگذشتی که داشتم، همیشه در موقعیتهای حساس، یک احساس خلا و بی پشتوانگی در خودم داشتم. گویی که شخصیتم اینقدر قوینیست که بتونم بهش تکیه کنم. داشته ها و سرمایه های آدم در مواقع حساس موثر نیستن.چیزی که تفاوت یک انسان قوی و یک انسان ضعیف رو مشخص میکنه، شخصیتشه.

شخصیتم در یک نقطه اساسی و مهم، به پختگی رسید و حس می کنمبتونم اعتماد به نفس لازم رو وضعیت مدنظر داشته باشم.

** پی نوشت: راه حل رو نمیخوام لوبدم. این راه اختصاصی خودمه و احتمالاً تا حد زیادی فقط برای خودم جواب میده. هرکس باید خودش راه خودش رو پیدا کنه.


آخرین جستجو ها

مطالعات اجتماعی متوسطه اول بیجار گاه نوشت فروشگاه اینترنتی رزاق درهمستون rtuneficte ساعت هوشمند جی-تب G-Tab مسائل در گوشی آقا پسرها - aghapesarha.ir anertrucin السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها cragenrenre